Ambition
زمانی می پنداشتم انسان بزرگی خواهم شد! شهرت برایم در اولویت نبود، اما سودمندی برای جامعه ، برای بشریت جزو اولین ملاک هایم بود!
کمی گذشت و آن جامعه ای که برای سودمندی اش تلاش می کردم، تقلیل یافت به خودم و خانواده ام و دوستانم!
خواستم طوری تلاش کنم که خانواده ام افتخار کنند به داشتنم، دروغ چرا؟ خواستم دوستانم ببینند موفقیتم را! و مهم تر از این ها، خواستم وقتی به گذشته امنگاهمیکنم، ببینم جایی که حالا ایستاده ام، چند پله ای بالاتر از جایی است که پیش از این بودم.
زندگی ام را بر تحصیل بنا کردم. گمان کردم شاید بسترهایش فراهم تر باشد. مدرسه مان مدرسه خوبی نبود. بد هم نبود، می دانید در متوسط ترین سطحی که میتوان تصور کرد!انتقادهای تندی به مدارس داشتم اما درس خواندم و دانشگاه قبول شدم. کاخ زرینی که از دانشگاه در ذهن پرورانده بودم، در همان یک ماه اولتحصیل در دانشگاه فرو ریخت. بهشتی که نشانمان داده بودند، بیابانی بود بی آب و علف که فقط چند تک درخت نشان می دادند هنوز حیات دارد!
دیری نپایید که دانستم آینده تقریبا بی معنی است. سعی کردم نیمه پر لیوان همچنان در نظرم باشد .
حالا سال سوم تحصیلم در دانشگاه است. از صمیمی ترین رفقایم کسانی را می شناسم که از ادامه تحصیل انصراف دادند یا به دانشگاه دیگری رفتند و رشتهدیگری خواندند و وقتشان را بیشتر صرف کسب درآمد کردند یا سر در گم فقط در مسیری که هستند ادامه می دهند!
این یک متن درباره زندگی من نیست! یک اعتراض نامه هم نیست . یک تقدیرنامه است!
می خواهم بدین وسیله از تمام کسانی که آینده را از ما گرفتند تشکر و تقدیر به عمل آورم.
می خواهم تشکر کنم از تمام کسانی که باعث شدند هر که را می شناسم و نمی شناسم به فکر رفتن از این کشور افتاده باشد و کشور خودش را “خراب شده” بخواند.
می خواهم تشکر کنم از تمام کسانی که جای حق و لطف را عوض کردند و حق مملکت را برچسب لطف زدند و دوباره به آن ها بازگرداندند.
می خواهم تشکر کنم از همه کسانی که باعث شدند تعداد زیادی از هم قطاران من برای برآمدن از پس مخارج زندگیشان، تحصیلشان را رها کردند و رفتند پی کار!
از همه شما ممنونم سروران!
من خسته ام دیگر از این در قامت غم زیستن!