طاها مهاجر

ترهات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کنکور» ثبت شده است

بسم الله
۱.هوا سرد بود ، نه به آن اندازه که نشود تحمل کرد کمی بیرون ماندن را. ولی سرد بود. بر افروخته وارد خانه شدم و کیف را پرتاب کردم به گوشه ای و با خودم گفتم : مرتیکه ی احمق!!
مادر، سینی چای به دست داخل اتاق شد و پرسید : چیشده؟
غرولند کردم! از آن صداهای ریزی که موقع عصبانیت بیرون می دهیم، شاید شامل ناسزایی چیزی!
خندید و گفت: اها پس به خاطر این ناراحتی!
حرصم گرفت که چرا عصبانیتم را به سخره می گیرد. فریاد کشیدم: یک هفته س به این نفهم میگیم معلم فیزیک پایه مون به درد نمیخوره، اومده برای من حرف از خدا پیغمبر میزنه! تو اگه خدا پیغمبر حالیت می شد به حرف ما توجه می کردی، اینده مونو خراب نمیکردی ! این حق الناسه!
مادر، سینی را پایین گذاشت و گفت: این همه آدم توی دهاتا بدون هیچ امکاناتی درس می خونن، اونا چجوری کنکور قبول میشن؟
بی توجه ادامه دادم:
بی شعورو درو رو‌من میبنده!!!
من صد تا عین تو رو میخرم ازاد میکنم !!
بعد انگار ماری مغزم را بگزد، حرف مادر پیچید توی سرم!
گفتم امسال نیگا کنین ببینین چن تاشون تهرانین!
۲- رفیقِ جان از پردیس قبول شد!
تعریف می کرد که مدرسه شان حتا نمازخانه نداشت، از کادر فقط معلم دینی شان نماز می خواند که او هم روی کارتن نمازش را می خواند.
تعریف می کرد که مدرسه شان سه روز در هفته اجباری بود و فقط تا ظهر و بعدش ولشان می‌کردند به امان خدا!
تعریف میکرد که در سهمیه بندی مناطق، پردیس منطقه سه است .
باورش سخت بود با همچنین شرایطی کسی امیرکبیری شده باشد!
ویژگی های فردی را در نظر نگیریم، تعریف میکرد برای برخی درس هایش کلاس کنکور می رفت!
۳- وقتی با رفقا صحبت می کردیم در مورد سهمیه ها، به جد معتقد بودند عادلانه ست!
کسانی که در شرایط محروم زندگی می کنند با هم سنجیده شوند و بقیه با هم! عدالتی که پاک‌کردن صورت مساله ی بی عدالتی شرایط تحصیلی موجود کشور بود!
۴- نتایج کنکور امسال بیشتر از عجیب ، جالب بودند برایم!
که تهرانی ها پیشتاز بودند!
بدترین شرایط را در نظر بگیریم! همه از مدارس دولتی و سطح پایین تهران بوده باشند، اموزشگاهی هم نرفته باشند، کتاب چندانی هم نداشته باشند.
کسی از شما شک دارد هنوز هم شرایط این فرد بارها بهتر از دانش آموز محصل در شهر “رویان “ است؟
۵- چارپا خوب! دو پا بد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۵۰
طاها مهاجر


بسم الله
کنکوری شدن حال و هوای عجیبی دارد .
تنها سال در دوران تحصیل است که حس می کنی مهم شده ای، حس می کنی دنیایت را باید خودت بسازی!
از غول تیر ماه سال آینده می ترسی  ولی شوق وافری برای رسیدن بهش داری!
خودت را بین این همه کتاب و جزوه غرق می کنی و می نالی از وضعت .
اما ته دلت وضعت را دوست داری!
یازده سال درس خوانده ای که کنکوری شوی!
یازده سال شرایط را برایت فراهم کرده اند که این سال را به بهترین شکل بگذرانی!

وقتی اولین روز کلاس های تابستانی پیش دانشگاهی ، وارد مدرسه می شوی و خودت را بزرگترین دانش آموز مدرسه می بینی، تک تک روزهای این یازده سال ، پیش چشمانت می دوند!
یادت می آید؟
اولین روزی که پا به مدرسه گذاشتی و تعجب کردی از گریه هم شاگردی هایت!
اولین دوستت، سجاد ، که بعد ها هیچ گاه ندیدی اش!
معلم مهربان و پا به سن گذاشته کلاس اول !
اولین حرف ها!
الف ، ب، بابا آب داد!
هیچ فکرش را هم می کردی که دنیای کوچک زیبای کودکی ات، تا این اندازه با خودت بزرگ و زشت شود؟
هیچ فکرش را هم می کردی که جمع ساده اول دبستان، به انتگرال منتهی شود؟
هیچ فکرش را می کردی که دغدغه های ساده کودکی ات، تبدیل شود به این دل مشغولی و اضطراب آینده؟
آینده ای که هیچ ازش نمی دانی ولی می دانی هیچ کس جز خودت نمی تواند بسازدش!
هر روز سال پیش دانشگاهی، با خودت روز جلسه کنکور و اتفاقات بعدش را مرور می کنی!
روز ترسناک اعلام نتایج را در خاطرت می اوری!
روزی که شرمسار خانواده می شوی که دوازده سال وقت و عمر و هزینه شان را تلف کردی و آخرش هیچ!
و یا خوش بینانه، لبخند رضایت پدر و مادرت را می بینی و دنیا را بهت می دهند!
و حالا وقت تحقق آمال و آرزوهایت است!
مبادا رویاهایی که چندین سال در ذهنت پرورانده ای ، یادت برود!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۰
طاها مهاجر