طاها مهاجر

ترهات

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله
حتما برایتان پیش آمده!
اینکه از یک نفر، بدون هیچ دلیلی ، بدتان بیاید .
بدم می آمد ازش!
شاید رفتارهای خودش در سال های دور، بی تاثیر نبود بر این حس من!
شاید اینکه همیشه حتا اکراه داشتم صحبت کنم با او، کار را سخت تر می کرد!
شاید هم صحبت و هم کلام بودنش با فردی که  از او هم ،بدون هیچ دلیلی متنفر بودم،روز به روز این حس"بد آمدن" را تشدید می کرد!
شاید طرفداری های دوست نزدیکم، از ویژگی ها و اخلاقش مرا جری تر می کرد برای "بد آمدن " ازش!
شاید حتا برخورد گرمش، بعد از حدود چهار پنج سال ، حس بدی را در درونم القا می کرد!
همه این شاید ها اتفاق افتاد !
تا همین امروز!
شنبه بیست و هشتم فروردین ماه یکهزار و سیصد و نودو پنج!
وقتی بعد از سفر مشهد، در راه برگشت، هدیه اش به دستم رسید ، یک باره تمام وجودم یخ زد!
یک دفعه زبانم بند آمد و خیره شدم به جاده!
- برای من؟! او؟! هدیه تهیه کرده باشد؟!
........
دوستی می گفت: "تو نظر تو همه "بد" اند مگه اینکه  خلافش ثابت شه ! "
مدت ها حرفش را قبول نمی کردم! تا امروز ، بیست و هشتم فروردین یکهزار و سیصد و نود و پنج!

پی نوشت: گاهی اوقات راحت ترین راه ممکن برای رساندن حرف ، همین نوشتن در وبلاگ است ! 

پی نوشت2: برسد به دست م.م.ن

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۵۲
طاها مهاجر

بسم الله
جالب ترین قسمت عید، نه سال تحویلش است و نه سفره هفت سینش و نه حتا عیدی اش!
جالب ترین قسمت عید، عید دیدنی هایش است .
عید دیدنی همان چیزی است که چند ساعت بعد ازسال تحویل رخ می دهد . خانواده ها شال و کلاه می کنند به سمت منزل اقوام و بعد از چند دقیقه  نشستن، وقتی به طور کامل اطمینان حاصل کردند که "چای دان" شان برای یک سال پر شده ، از اقوام تشکر و خداحافظی می کنند و آرزوی سالی نیک همراه با سلامتی برای هم می کنند .
اما قسمت جالب عید دیدنی، حتا این هم نیست .
جالب ترین بخش عید دیدنی همان چند دقیقه بین ورود و خروج است .
صحنه اول: ورود
زنگ به صدا در می آید . مهمان ها وارد می شوند . تمامی افراد سعی می کنند با سرعت تمام، جملاتی را بیان کند که خب کاملا مشخص است هیچ کدام از دو طرف به حرف یکدیگر گوش نمی دهند و فقط قصد دارند تبریک بگویند . و در این بین چند عدد"سلامت باشید" و "زنده باشید" و "لطف دارید " هم پرانده می شود .
صحنه دوم: خروج
مجددا جملات بی هدف و "سلامت باشید" و "زنده باشید"
صحنه سوم(اصل ماجرا!):حضور
بعد از خوش آمدگویی صاحب خانه ، فضا به شدت سنگین می شود . نگاه ها اغلب به فرش دوخته می شوند .
در اینجاست که خیانت صاحب خانه به جامعه بشری رخ می دهد:
"خب حاج اقا، ترافیک نبود؟"
سر صحبت باز می شود . ابتدا مهمانی که مسئولیت رانندگی را برعهده داشته،  نهایت تلاش خود را به کار می بندد ، تا ذکاوتش در انتخاب مسیر در این ساعت از روز را به رخ تمامی حاضران بکشد.
سپس تمامی حضار برای رفع و حل مشکل ترافیک در محدوده منزل میزبان، بحث هایی به شدت کارشناسانه انجام می دهند .
از مساله ترافیک، مساله خودرو باز می شود و خودرو زاینده مبحث اقتصاد کشور می شود و در نهایت هم به سیاست ختم می شود که روحانی مچکریم!
و من در تمامی دقایق به این فکر می کنم که شکر خدای را که تمامی مردم سرزمینم را آگاهی کامل از تمامی مسائل بخشید!
به این فکر می کنم، که چرا باید در مباحثی که نه تنها تخصص کافی نداریم، بلکه هیچ تخصص و یا حتا کوچکترین اطلاعاتی از آن نداریم، شرکت کنیم؟
به این فکر می کنم، که چرا وقتی من، وقتی در جواب سوالی که  می پرسند، می گویم "اطلاع کافی ندارم" همگان متعجب می شوند که مگر می شود در زمینه ای اطلاع نداشت؟!
به این فکر می کنم که زمینه هایی که من حرفی برای گفتن درشان دارم، در 99% جمع ها قابل طرح نیستند و یا مطابق میل دیگران نیستند .
به این فکر می کنم که  آیا من در آینده، به دلیل اینکه وقتی در مساله ای سر رشته ندارم، راجع بهش اظهار نظر نمی کنم و تقریبا فردی ساکت و بیشتر شنونده به شمار می آیم، یک عنصر نامطلوب برای جمع خواهم شد؟

اصلا و اساسا شجاعت افراد در اظهار نظر برای موضوعاتی که هیچ بارعلمی در رابطه با آن ها ندارند، قابل تحسین است!
جای یک سری بحث ها در جمع های خانوادگی و دوستانه و ... نیست . و یا اگر هم باشد، اظهار نظر های غیر کارشناسانه، بدون اندکی تامل و تفکر و تعمق و صرفا از روی کم نیاوردن در بحث، امری منطقی نیست .
بیاییم تامل و تفکر را یاد بگیریم و بعد در مباحث مختلف شروع به اعلام وجود و قضاوت کنیم .
................
پی نوشت: مشکلات فوق در جمع بانوان کمتر رخ می دهد!چون تقریبا نود درصد از بانوان گرامی از نود درصد از مباحث مطرحی در مجامع ، آگاهی کامل دارند!
(به عنوان مثال عملی بودن یا نبودن بینی فلان بازیگر یا بهمان دوست و آشنا، و یا قیمت کریستال در بازار شوش و یا مد بودن فلان طرح لباس زنانه)
پی نوشت 2: متن فوق دارای اندکی شوخ طبعی و ملاحت است .اگر هر قسمت از آن اندکی مکدرتان کرد،پیشاپیش عذرخواهم! 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۳۰
طاها مهاجر


بسم الله
زاد روز یک سری افراد در زندگی انسان، مهم می شوند!
چون آغازگر اموری در زندگی ات هستند، که اگر نبودند، یقینا زندگی ات تلخ تر می شد!
و گرامی داشتن زاد روزشان، به نوعی یعنی شکرگزاری نعمت بودن شان!
ممنونم که هستید !
داشتن تان، آسان نبوده!
از خیلی چیزها گذشته ام که همچنان در کنارم بمانید!
بهتر بگویم ، ار خیلی چیزها گذشته ام که در کنارتان بمانم !
اوقات تلخ و خوش زیادی با هم سپری کرده ایم!
یادت می آید علیرضا؟
اولین روز مدرسه، با دست شکسته، کنار حیاط؟
یادت هست کلاس ادبیات، لشکری، تشخیص را؟
یادت می آید کوه دسته جمعی را؟
یادت هست مراسم تولدت، در اولین سال آشناییمان!؟
یادت می آید محمد؟
گروه "خودمونیا" را؟
یادت هست دعوا و تعصب مان، روی "یاران" و "یاوران" را؟!
یادتان می آید سفر قم مان، بیرون رفتن های مان با "مهرداد" را؟!
هدفم از این یاد آوری ها، ذکر این نکته ست که لحظات خوب و خوش زندگی ام را رقم زده اید!
گرامی می دارم زادروزتان را.
و برای اولین بار است می گویم:"می ترسم از نبودن تان"
مصادف شدن تولدتان، با شروع سال و تولد طبیعت بی دلیل نیست!
نو کردید زندگی ام را!

...............
پی نوشت: پنجمین روز از بهار تولد علیرضاست و دوهفته بعدش تولد محمد!
تولدتان مبارک!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۲۷
طاها مهاجر