طاها مهاجر

ترهات

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله
اصلا مشکل از آنجا شروع شد که انسان اسم مکان سکونت خود و انسان های دیگر  را گذاشت "آبادی" و سرزمین خالی از سکنه را "ویرانه"!
هر جا که انسان های دیگر بودند، "امن" خواند و سرزمین هایی بدون انسان را " مخوف" .
این یعنی انسان به خودش گفت آبادگر!
یکی از جالب ترین تناقض های طبیعت!
انسان هر جا رسید درختی قطع کرد، الوار ساخت و از الوار خانه !
آب و باد خانه چوبی اش را خراب کرد .
پس شد بلای طبیعی!
بی آنکه واقعا بلایی در کار باشد!
خانه اش را سخت تر کرد .دیگر چوب جواب گوی حملات بلایای طبیعی و دیگر خطرات نبود! خانه ها باید از سنگ می شدند!
 محل زندگی حیوانات را ، هر جا که بود، اشغال کرد و حشره ای را که در قلمرو خود زندگی می کرد " موذی" خواند.
بی آنکه حقیقتا اذیتی در کار باشد!
بشر پیشرفت کرد .
شهر های بشری بزرگ و بزرگ تر شدند . زمین برای سکونت انسان کم شد. پس انسان تصمیم گرفت در مساحت کم، افراد بیشتری جای دهد . پس آپارتمان ساخت!
خیابان، تاسیسات شهری ، جاده ها و خیلی امکانات دیگر به شهرها اضافه شدند.
شهر ها که بزرگ شدند، بشر به مشکل برخورد! شهرش آلوده شد . سر و صدا آسایشش را به هم ریخت و تاسیسات جدید، هزار درد و مرض تازه برایش به همراه داشت .
پس سعی کرد از شهر فرار کند!
به کجا؟
به همان طبیعتی که روزی خرابش کرده بود . به همان طبیعت و در کنار همان حیواناتی که روزگاری آن ها را از محل زندگی شان رانده بود!
کنار همان درختانی که آن ها را قطع کرده بود تا برای خودش خانه بسازد .
برای چه؟
برای اندکی آسایش، برای دور بودن از آن هیاهوی شهر، برای زندگی ای که در آن طبیعت جریان دارد و مدت های زیادی است در شهر مرده!
........
همه کار هایمان همین است! می زنیم و خراب می کنیم به خیالمان پیشرفت می کنیم و بعد از چندی سرمان به سنگ می خورد و دنبال راه حل می گردیم!
........
پی نوشت 1  :زندگی در شهر پر سر و صدا و شلوغ را همواره به زندگی در یک مکان ساکت ترجیح می دهم! زندگی در جایی که اینترنت نباشد یا ضعیف باشد ، بعد از کار در معدن سخت ترین کار دنیاست!

پی نوشت 2: چرا عاقل کند کاری؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۱
طاها مهاجر


بسم الله
می نشینید بر سفره رنگین صبحانه تان! میل می کنید. سیر می شوید .
از زمان سیری شما، تا زمان فرمان مغز شما به شما ، که می گوید شما دیگر نیازی به خوردن ندارید، بیست دقیقه طول می کشد .
بله، شما بیست وقیقه فرصت دارید تا قبل از آنکه مغز بو ببرد، نوش جان کنید!
.............
در تاکسی می نشینید . نگاهی به عقربه های ساعت مچی تان می کنید. خیلی تند دنبال هم می دوند . غیر از شما یک نفر دیگر در تاکسی منتظر نشسته است . برای راه افتادن تاکسی، دو نفر دیگر نیاز است . دل را به دریا می زنید و تصمیم می گیرید دو نفر دیگر را حساب کنید . شما تنها بیست دقیقه تا بسته شدن درب جلسه آزمون مهلت دارید!
...........
سخت مشغول فکر کردن هستید . بسیاری از اطرافیانتان رفته اند . نگاهی به برگه سوالات می اندازید و سپس روی دیوار کهنه حوزه امتحانی، ساعت را جستجو می کنید . نمی یابید . نیمی از سوالات بدون پاسخ مانده و شما نگران زمان هستید . و بالاخره می آید به سرتان آنچه ازش می ترسیدید!
مراقب آزمون اعلام می کند:شما تنها بیست دقیقه تا پایان آزمون مهلت دارید!
...........
قدم تند می کنید تا شاید زودتر برسید . پول هایتان را در جیبتان جستجو می کنید . اما جز یک سکه پانصد تومانی طرح جدید و یک عدد کارت مترو چیز دیگری نمی یابید .گوشی تان هم هشدار اتمام باتری می دهد . مترو، بیست دقیقه دیگر حرکت می کند و این آخرین قطار است!
شما تنها بیست دقیقه مهلت دارید تا بی دردسر به خانه برسید!
............
به خانه می رسید . خسته از بیست دقیقه های امروزتان!
کیفتان را گوشه ای پرت می کنید و می نشینید پشت کامپیوتر شخصیتان!
 با وسواس بسیار عنوان حذابی برای پستتان در نظر می گیرید .
پست جدیدی برای وبلاگتان می نویسید و وبلاگ را به روز می کنید .
بختتان را برای شناساندن خودتان به دیگر وبلاگ نویسان می آزمایید .
شما برای معرفی پست جدیدتان در فهرست وبلاگ های به روز شده، تنها بیست دقیقه مهلت دارید!
...........
بیست دقیقه های عمرمان کم نیستند!
فرض کنید برای زندگی فقط بیست دقیقه وقت داشته باشید ....
چه خواهید کرد؟

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۵
طاها مهاجر