یک سالگی آی میچی
بسم الله
آی میچیگین عزیزم!
تو تنها کسی هستی که از دو سانتی متری بودنت خاطره دارم تا حالا که برای خودت مردی یک ساله شده ای!
روز قبل از تولدت را یادت نیست !
ولی من به خاطر دارم .
روزی که نشستم کنار مادرت و چند ساعتی را به دیدن فیلم گذراندیم.
و تو هیچگاه شوق من را برای فردای آن روز درک نخواهی کرد ...
روز یکشنبه... روز موعود!
تو یادت نیست که لشکرکشی کردیم به بیمارستان برای دیدنت ...
تو یادت نیست آن شب را که ماندیم کنار تو و مادرت در بسمارستان .
تو حتا به خاطر نمی آوری عکس هایی که درست وقتی چند ساعته بودی از تو گرفتیم!
مثل آمدن رئیس جمهور شده بود!
دوربین ها آماده بود و عکاس ها پشت سر هم صف کشیده بودند که ببینندت.
روزهایی بود که تازه استرس کنکور را تجربه می کردیم!
تو به خاطر نداری وقتی از بیمارستان به خانه ی ما آمدی!
تو به خاطر نمی اوری دردهای مادرت را !
تو به خاطر نمی آوری که از پنجره ی پشت سرت "سوز" می آمد!
درست وسط چله ی تابستان!!
تو به خاطر نمی آوری 117 عکسی که در سه روز اول آمدنت به خانه ی ما از تو گرفته شد...!
تو به خاطر نمی آوری دزدکی آمدن هایم به خانه تان را برای دیدنت!
ولی من خوب یادم هست!
یادم هست هلو تحرکت را زیاد می کرد!
یادم هست پایت را فشار می دادی به شکم مادرت و مادرت غرش را به من میزد...
یادم هست پیجی که در اینستاگرام در سن سه روزگی ات ساختم!
یقینا بیشترین خاطره ی زندگی ام را با تو دارم
تویی که عزیزی!
نه فقط بخاطر خودت
همه ی بچه ها عزیزند!
بخاطر مادرت!
چون پسر آبیز ددایی!
چون برادر مائده ای!
اولین سالگرد تولدت مبارک آی میچیگین !
.
پ.ن: بعدها که خواندن و نوشتن آموختی، این نامه ها را خواهی خواند ...