روژ بکه راوه!
بسم الله
همیشه روز را بیشتر از شب دوست داشته ام .
همیشه زندگی پر سر و صدای روز را به آرامش ترسناک شب ترجیح داده ام .
شاید دلم به حال تنهایی و افسردگی شب می سوزد!
وقتی مطلبی می خوانم از بازگویی خاطره شخصی که ستاره های زیبای شب را می شمرد تا خوابش ببرد؛ دستی جلوی دهان می گیرم و می گویم : آه چقدر کسل کننده!
وقتی که آفتاب، سر برهنه از کوه بر می آید و روز، رسما و طبیعتا آغاز می شود، جنب و جوش بچه های مدرسه ای، دانشجویان و کارمندان اداره جات دولتی برای رسیدن به محل کارشان(!) عجیب دیدنی است .
خودنمایی این همه رنگ ، که تا ساعتی قبل فقط یک سایه بی روح بودند، تصویر غریبی است .
بالا آمدن آهسته خورشید، درست جلوی چشم مردم بی خبر از آن، زیبایی ای دارد، که ماه با آن همه ناز و ادا و یکه تازی اش هرگز به آن دست نمی یابد!
اصلا همین که در حضور ماه، همه خورشید را در روز پادشاه عالم می بینند، موید ارجحیت روز بر شب است!
بوی زندگی می دهد روز!
روز ، مثل شب، یک مرده بی تحرک نیست که بخواهد با یک سری چراغ سوسو زن خود را بیاراید و عشوه گری کند!
اصلا روز مظهر امید است و شب مظهر نا امیدی!
روز ، زمان رسیدن به آمال و آرزوهاست و شب ، زمان فکر و خیال بیهوده برای رسیدن به آمال!
وقتی که آفتاب به میانه می رسد از میانه می گذرد، همان ارامشی که درشب دنبالش می گردید، حکم فرما می شود!
و عصر آرام آرام، شهر دوباره بیدار می شود و زندگی اش جریان می یابد .
تا شب!
که بمیرد و روحش از جسمش مفارقت کند و چند ساعت بعد دوباره به کالبدش برگردد برای یک " روز " دیگر!
........
پی نوشت: نمی دانم تا به حال از بالای "پل طبیعت" این شهر در اندر دشت را دیده اید یا نه!
آدم پاری اوقات دلش می خواهد صبح تا شب بنشیند و از بالای "پل طبیعت" ، زندگی را تماشا کند!
........
پی نوشت 2: محسن چاوشی در آهنگ "مینا"یش می خواند: ته مشو وه لامان / روژ بکه راوه!
معنی:امشب را پیشم بمان و شبم را روز کن!
کلن با متن مخالفم! شب لاو!