طاها مهاجر

ترهات

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است


بسم الله
کنکوری شدن حال و هوای عجیبی دارد .
تنها سال در دوران تحصیل است که حس می کنی مهم شده ای، حس می کنی دنیایت را باید خودت بسازی!
از غول تیر ماه سال آینده می ترسی  ولی شوق وافری برای رسیدن بهش داری!
خودت را بین این همه کتاب و جزوه غرق می کنی و می نالی از وضعت .
اما ته دلت وضعت را دوست داری!
یازده سال درس خوانده ای که کنکوری شوی!
یازده سال شرایط را برایت فراهم کرده اند که این سال را به بهترین شکل بگذرانی!

وقتی اولین روز کلاس های تابستانی پیش دانشگاهی ، وارد مدرسه می شوی و خودت را بزرگترین دانش آموز مدرسه می بینی، تک تک روزهای این یازده سال ، پیش چشمانت می دوند!
یادت می آید؟
اولین روزی که پا به مدرسه گذاشتی و تعجب کردی از گریه هم شاگردی هایت!
اولین دوستت، سجاد ، که بعد ها هیچ گاه ندیدی اش!
معلم مهربان و پا به سن گذاشته کلاس اول !
اولین حرف ها!
الف ، ب، بابا آب داد!
هیچ فکرش را هم می کردی که دنیای کوچک زیبای کودکی ات، تا این اندازه با خودت بزرگ و زشت شود؟
هیچ فکرش را هم می کردی که جمع ساده اول دبستان، به انتگرال منتهی شود؟
هیچ فکرش را می کردی که دغدغه های ساده کودکی ات، تبدیل شود به این دل مشغولی و اضطراب آینده؟
آینده ای که هیچ ازش نمی دانی ولی می دانی هیچ کس جز خودت نمی تواند بسازدش!
هر روز سال پیش دانشگاهی، با خودت روز جلسه کنکور و اتفاقات بعدش را مرور می کنی!
روز ترسناک اعلام نتایج را در خاطرت می اوری!
روزی که شرمسار خانواده می شوی که دوازده سال وقت و عمر و هزینه شان را تلف کردی و آخرش هیچ!
و یا خوش بینانه، لبخند رضایت پدر و مادرت را می بینی و دنیا را بهت می دهند!
و حالا وقت تحقق آمال و آرزوهایت است!
مبادا رویاهایی که چندین سال در ذهنت پرورانده ای ، یادت برود!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۰
طاها مهاجر


بسم الله
امسال روز کنکور برایم حال و هوای متفاوتی داشت با سال های قبل . تا همین کنکور 94 گمان می کردم حالا حالا ها وقت است تا کنکور ... چه عجله ای است برای خوردن غصه و تحمل اضطراب؟
اما امسال احساس خطر کردم ...
از این که این غول تا چه حد به دروازه های تحصیلمان نزدیک شده!
از اینکه از هر کدام اطرافیان که می پرسیدی چه کردی، جوابش یا سری به نشانه تاسف تکان دادن بود، یا نشان دادن اوج وخامت ماجرا با یک لطیفه!
از اینکه دوستی می گفت:" افتضاح بود، باورت نمی شه! سفید دادم قشنگ.می خواستم به مراقب التماس کنم فقط پنجاه ثانیه به من مهلت بده ... خیلی بد بود"
از اینکه دوستی دیگر از دوستانم خواب ماند و نرسید به جلسه!
اتفاق ناراحت کننده ای است و بیش از آن نگران کننده!
این فشار و اضطراب، طی یک سال تحصیلی و بد تر از آن،شب کنکور، هر کسی را از پا خواهد انداخت!
و من شاید بیش از هر کنکوری ، شب کنکور اضطراب داشتم .
اضطراب اینکه این شرایط سال بعد از آن من خواهد بود .
اضطراب اینکه این ساعت ها سال آینده مرا به [شاید] مهم ترین رویداد زندگی ام نزدیک می کنند .
اضطراب اینکه اگر من نتوانم نتیجه مطلوبم را کسب کنم چه می شود؟
اضطراب اینکه این همه زحمت و هزینه، مادی و غیره، اگر نابود شود آن هم فقط و فقط بخاطر یک روز چه می شود؟!
و قطعا هر کنکوری همه این دغدغه ها را در ذهن دارد...
تصویری مشاهده می کردم از خوابیدن برخی داوطلبین سر جلسه کنکور .
و به جد مطمئنم آن ها خواب نبودند! بی هوش بودند! از فرط فشار و استرس!
و اصلا چرا باید چنین ساز و کاری وجود داشته باشد که این همه سختی را برای آینده سازان فراهم کند؟
اصلا چرا باید یک روز سرنوشت آدمی را رقم بزند؟
اصلا چرا یک کنکور ساخته ایم که از کنارش این همه سوء استفاده و اسراف، در امر آموزشگاه ها و کتاب های کمک آموزشی خارج شود؟
اصلا چرا باید دوست من پست بگذارد که "بالاخره راحت شدیم..."
و دیگری زیرش بنویسد" آزادی ت مبارک"
؟
و اصلا چرا من باید ، به هزار زحمت اطرافیان را آرام کنم که " دنیا که به آخر نرسیده که... عیب نداره ... بقیه مراحل زندگیتو موفق باشی ایشالا"
پدیده جالبی است کنکور...
تا این حد نزدیک احساس نکرده بودمش...!
و حالا رفقای هم سن و سال من!
کنکور از آنچه در آینه سال تحصیلی تان می بینید، به شما نزدیک تر است...
  

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۲:۳۴
طاها مهاجر

بسم الله 


.............

تا که شمشیر به پیشانی مهتاب نشست 

دخترش دست به پیشانی و بی تاب، نشست 

تا که گفتند شگفتا، چه علی را به نماز 

عرق شرم به پیشانی محراب نشست

.............

پی نوشت : سی سال پیش جان علی را گرفته اند / خنجر که مرد کشتن مولا نمی شود

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۵ ، ۰۴:۰۳
طاها مهاجر