بسم الله
کنکوری شدن حال و هوای عجیبی دارد .
تنها سال در دوران تحصیل است که حس می کنی مهم شده ای، حس می کنی دنیایت را باید خودت بسازی!
از غول تیر ماه سال آینده می ترسی ولی شوق وافری برای رسیدن بهش داری!
خودت را بین این همه کتاب و جزوه غرق می کنی و می نالی از وضعت .
اما ته دلت وضعت را دوست داری!
یازده سال درس خوانده ای که کنکوری شوی!
یازده سال شرایط را برایت فراهم کرده اند که این سال را به بهترین شکل بگذرانی!
وقتی اولین روز کلاس های تابستانی پیش دانشگاهی ، وارد مدرسه می شوی و خودت را بزرگترین دانش آموز مدرسه می بینی، تک تک روزهای این یازده سال ، پیش چشمانت می دوند!
یادت می آید؟
اولین روزی که پا به مدرسه گذاشتی و تعجب کردی از گریه هم شاگردی هایت!
اولین دوستت، سجاد ، که بعد ها هیچ گاه ندیدی اش!
معلم مهربان و پا به سن گذاشته کلاس اول !
اولین حرف ها!
الف ، ب، بابا آب داد!
هیچ فکرش را هم می کردی که دنیای کوچک زیبای کودکی ات، تا این اندازه با خودت بزرگ و زشت شود؟
هیچ فکرش را هم می کردی که جمع ساده اول دبستان، به انتگرال منتهی شود؟
هیچ فکرش را می کردی که دغدغه های ساده کودکی ات، تبدیل شود به این دل مشغولی و اضطراب آینده؟
آینده ای که هیچ ازش نمی دانی ولی می دانی هیچ کس جز خودت نمی تواند بسازدش!
هر روز سال پیش دانشگاهی، با خودت روز جلسه کنکور و اتفاقات بعدش را مرور می کنی!
روز ترسناک اعلام نتایج را در خاطرت می اوری!
روزی که شرمسار خانواده می شوی که دوازده سال وقت و عمر و هزینه شان را تلف کردی و آخرش هیچ!
و یا خوش بینانه، لبخند رضایت پدر و مادرت را می بینی و دنیا را بهت می دهند!
و حالا وقت تحقق آمال و آرزوهایت است!
مبادا رویاهایی که چندین سال در ذهنت پرورانده ای ، یادت برود!