طاها مهاجر

ترهات


بسم الله
زاد روز یک سری افراد در زندگی انسان، مهم می شوند!
چون آغازگر اموری در زندگی ات هستند، که اگر نبودند، یقینا زندگی ات تلخ تر می شد!
و گرامی داشتن زاد روزشان، به نوعی یعنی شکرگزاری نعمت بودن شان!
ممنونم که هستید !
داشتن تان، آسان نبوده!
از خیلی چیزها گذشته ام که همچنان در کنارم بمانید!
بهتر بگویم ، ار خیلی چیزها گذشته ام که در کنارتان بمانم !
اوقات تلخ و خوش زیادی با هم سپری کرده ایم!
یادت می آید علیرضا؟
اولین روز مدرسه، با دست شکسته، کنار حیاط؟
یادت هست کلاس ادبیات، لشکری، تشخیص را؟
یادت می آید کوه دسته جمعی را؟
یادت هست مراسم تولدت، در اولین سال آشناییمان!؟
یادت می آید محمد؟
گروه "خودمونیا" را؟
یادت هست دعوا و تعصب مان، روی "یاران" و "یاوران" را؟!
یادتان می آید سفر قم مان، بیرون رفتن های مان با "مهرداد" را؟!
هدفم از این یاد آوری ها، ذکر این نکته ست که لحظات خوب و خوش زندگی ام را رقم زده اید!
گرامی می دارم زادروزتان را.
و برای اولین بار است می گویم:"می ترسم از نبودن تان"
مصادف شدن تولدتان، با شروع سال و تولد طبیعت بی دلیل نیست!
نو کردید زندگی ام را!

...............
پی نوشت: پنجمین روز از بهار تولد علیرضاست و دوهفته بعدش تولد محمد!
تولدتان مبارک!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۲۷
طاها مهاجر

بسم الله
سر سفره هفت سین نشستیم .
منتظر بز سال شدیم تا بیاید و سبزه هفت سین مان را بخورد!
یا مقلب القلوب خواندیم و سال کهنه را تحویل تاریخ دادیم و تبریک گفتیم و عیدی دادیم و عیدی گرفتیم .
احسان علیخانی ، که همواره سعی دارد ملت را بگریاند ، این بار ناکام ماند.
سیزده را به در کردیم و بعد از آن رفتیم سراغ درس و مدرسه مان !
خرداد شد و امتحان دادیم و وارد کلاس سوم دبیرستان شدیم !
سوم هایمان ، چهارمی شدند و چهارمی هایمان ، شاخ غول کنکور را شکستند و وارد دانشگاه شدند.
درس خواندیم و درس خواندیم .
دولت ، برجام آورد و تلویزیون کیمیا!
پای خندوانه نشستیم و خندیدیم و رای دادیم به کمدین محبوب !
داعش گستاخ تر شد .
هر روز و هر لحظه منتظر آوردن شهید از سوریه بودیم .
باز هم کیمیا دیدیم .
داب اسمش ، رشد کرد ، اوج گرفت و خیلی زود فرونشست .
محسن چاوشی شهرزاد را آورد و خواند و خیل کثیری را به طرفدارانش اضافه کرد .
با "افسار "چاوشی گریه کردیم و "غلاش" ش خنده!
ولی باز هم کیمیا دیدیم .
اسفند شد و انتخابات .
و طبق معمول اظهار نظرهای شدیدا تخصصی هم وطنانمان را در همه جا مشاهده کردیم .
مردممان رگ گردنی شدند برای حمایت از کاندیدای محبوب شان !
و خیلی زود همه را فراموش کردند و برگشتند سر  زندگی شان  .
سال 94 ، زود گذر ترین سال طول عمرم بوده !
زود گذشت و دوید و رفت .
و حالا ما ماندیم و یک مشت تصویر  از سال 94 که بعضا گنگ اند .
...................
سر سفره هفت سین می نشینیم .
منتظر میمون سال می شویم تا بیاید و سال کهنه را بدهد همان بز سال قبل تا بخورد و ببرد و بچسباندش به تاریخ .
یا مقلب القلوب می خوانیم و یحتمل ، مجددا احسان علیخانی را تحمل می کنیم .
خرداد می شود و امتحان می دهیم و کنکوری می شویم .
درس می خوانیم و درس می خوانیم .
و در چشم به هم زدنی ، باید حریف غول کنکور شویم .
...................
می بینید!
سال ها تکراری اند .
عینا تکراری اند .
برای رها شدن از این تکرار ملال آور ، چاره ای بیندیشید . 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۵
طاها مهاجر


بسم الله
قضیه از آنجایی شروع شد که سال پنجم دبستان ، ناظم پرخاشگر و همواره عصبانی مدرسه ، با همان صدای بالای 150 "دسی بل(1) "ی همیشگی اش ، فریاد سر داد : افرادی که مایلند کاندید انتخابات شوند به دفتر مدرسه مراجعه کنند !
و همان جا " احساس تکلیف " کردم که من باید مدرسه را نجات دهم .
با مشتانی گره کرده ، مصمم و محکم ، به سمت دفتر پا پیش گذاشتم . و از قضا با صف طویلی از "احساس تکلیف " کنندگان روبرو شدم . اما کماکان صلاحیت خودم را از همه بالاتر می دیدم . در ذهن خود داشتم مدرسه ایده آل و آرمانی را تصویر می کردم که سوال ثبت نام کننده تمام کاخ آمال و آرزوهایم را فرو ریخت !
-اسم؟
آه خدای من ! مگر می شود اسم من را نداند ؟! رتبه هشت کشوری مرآت ، کسی که بالاترین صلاحیت را دارد برای نشستن بر کرسی ریاست شورای دانش آموزی دبستان ، هنوز برای برخی ناشناخته است ؟ یا للعجب !
-محمد مهدی مهاجر(2)
-امضا لطفا !
امضا چه بود اصلا ؟
 تا آن روز تنها امضایی که دیده بودم ، امضای وزیر اقتصاد بر روی اسکناس بود و بس !
به طرز ناشیانه ای تلاش کردم چند خط کج و معوج رسم کنم و یک خط صاف از رویش بگذرانم . که به یقین اگر بنا بود دوبار امضا کنم ، هیچ وجه اشتراکی بین دو امضا موجود نمی بود !
کمیته تشخیص صلاحیت و یا عدم صلاحیت هم متشکل بود از مدیر مدرسه و ناطم و معلم ورزش!
البته لازم به تذکار نیست که تا چه اندازه دقیق بررسی کردند و چقدر تلاش کردند تا حق و ناحقی رخ ندهد!
از دفتر که آمدم بیرون ، گویی که این بار سنگین مسئولیت را از دوشم برداشتند .
اما مسئولیت های مهم تری در پیش بود .
ریاست مجلس شورای دانش اموزی دبستان ، منصبی بدین مهمی ، قطعا نیازمند آدم لایق و کاربلدی چون من و همین طور افعال مفید فایده برای مدرسه بود .
از همان روز ، موشکافانه اشکالات مدرسه را استخراج کرده و در برگی یادداشت کردم .
کج بودن جامیز سومین میز از سمت راست کلاس 5/1 و همینطور رنگ و رو رفته بودن سطل کلاس 5/2 از جمله مهم ترین مشکلات موجود در مدرسه بودند .
در طول تبلیغات کاندیداها ، من فقط به بررسی اشکالات مدرسه می پرداختم .
از هم کلاسی ها ، سوال های متفاوت راجع به مسائل و مشکلاتشان در مدرسه پرسیدم و سیاهه ای عظیم از مشکلات فراهم آوردم .
بالاخره روز موعود فرا رسید . تریبون را اماده کردند . تمامی بچه ها را جلوی پای شخص شخیص جنابمان به صف کردند و نشاندند تا در فشانی کنیم برای شان !
همه گوش ها اماده پذیرفتن کلمات گهر بارمان بود که امید همه را نا امید کردیم .
-ان شاء الله پس از انتخابات ، نتایج انتخاب صحیحتان را خواهید دید !
همگان در بهت و حیرت فرو رفتند .
یک جمله ، کوتاه و مختصر ، تمامی حرف من برای سخنرانی قبل از انتخابات بود .
من مرد عمل بودم و دیگران مرد حرف !
الحق و الانصاف دوستان با بصیرتی داشتم و این شد که توانستم کرسی مجلس شورای دانش آموزی دبستان را تصاحب کنم !
علاوه بر مشارکت صد در صدی دانش اموزان در انتخابات ، انتخاب های بجا و شایسته شان ، شایان تقدیر بود !

پ.ن: نزدیک شدن به ایام انتخابات و همین طور اخبار داغ رد صلاحیت برخی چهره های مشهور ، وادارم کرد تا حضور پر رنگ خود را ، در صحنه های سیاسی ، هم به خودم و هم به دیگران یاد آوری کنم و وظیفه خطیر انتخاب درست و تعیین سرنوشت مملکت مان را به همگان گوشزد کنم .
پ.ن : انتخاب ، حق همه است . کسی که در انتخابات شرکت نمی کند ، خودش را شلغم می پندارد . که یعنی هیچ نقشی در آینده خودش و کشورس ندارد !

(1): 150 دسی بل ، صدایی معادل صدای عبور یک گلوله دقیقا از کنار گوش است !

(2): محمد مهدی مهاجر  و طاها مهاجر ، هر دو ، یک نفرند!(دقت شود)

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۵۱
طاها مهاجر


بسم الله
شاید وقتی جوانان چینی  برای اولین بار در چند قرن پیش ، دنبال یک جسم کروی می دویدند ، یا وقتی در روم این حرکت ورزشی را "هارپاستوم" نامیدند یا وقتی در سده نوزده میلادی بریتانیای کبیر ،رسما از این حرکت به عنوان یک ورزش تیمی  یاد کرد ، هیچ کس فکرش را نمی کرد دویست سال بعد ، محبوب ترین ورزش جهان ، همین دویدن بیست و دو نفر دنبال یک توپ باشد!
هیچ کس حتا تصور این که در قرن بیست و یک میلادی ، بزرگترین سرگرمی جوانان ، بازی کردن و دیدن فوتبال باشد را هم نمی کرد!
و حالا خواه یا ناخواه ، شده است جزء لاینفک زندگانی ما !
روزها صبر می کنیم و انتظار می کشیم تا "ال کلاسیکو" برسد و ببینیم و لذت ببریم و کری بخوانیم !
و بعدش هم ، حسب طرفداری از یک تیم ، شروع می کنیم پر کردن فضای مجازی از خصایل و فضایل بازیکنان تیم محبوب و تخریب و تهمت و ناسزا به بهترین بازیکن تیم نامحبوب !
در هر هفته ، حداقل یک شب را احیا می گیریم تا ببینیم "لستر سیتی " صدر جدول انگلیس را تصاحب می کند یا "لیورپول" .
بهترین و قشنگ ترین بازی های کامپیوتری مان هم ، شده است "فیفا" و "پس"!
و همه مان هم ، تحت الطاف و عنایات خداوند،کارشناس فوتبال و کارشناس داوری هستیم و صدالبته بهترین مربی جهان و بهترین مدیرعامل و سرپرست!
در هر شرایطی هم حق اظهار نظر و تحلیل های کارشناسانه می دهیم به خودمان !
غرض از این مقدمه طولانی تر از اصل متن ، چند جمله راجع به تیم ملی امیدمان و حذف تلخش از رقابت ها و بازماندگی اش از رسیدن به المپیک است .
اخیرا ، در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی ، شروع کرده اند به تمسخر و توهین و تحقیر بازیکنان و کادر فنی تیم ملی امید !
هر کسی که تا به حال پایش به توپ فوتبال هم نخورده ، جرئت می کند راجع به عملکرد محمد خاکپور اظهار نظر کند و ایراداتش را بگیرد!
کمی انصاف داشته باشیم ، جدای از شانس بدمان ، که بازی مان را در یک چهارم نهایی ، به دومین تیم آسیا انداخت ، تیم ملی امید یک بازی بی نظیر ارائه کرد!
تفاوتمان با دیگران دقیقا در همین است !
دیگران حمایت می کنند از تیم هایشان و ما تخریبشان می کنیم .
و همگی هم دست به چانه بردیم و سر به فکرت فرو برده و در بحر تحیر مستغرق شده که چرا نتیجه نمی گیریم .

پ.ن : اصلا و اساسا فوتبال را نمی فهمم ! که چرا باید یک سری بدوند و توپی را از یک خط عبور بدهند و میلیون ها نفر در سراسر جهان به تماشا بنشینند و حسرت بخورند و هیجان زده شوند . اما فوتبال ملی ، اسمش رویش است . ملی است . چه بفهمی چه نفهمی باید حمایت شود .
پ.ن 2: گر چه در فوتبال هیچ سر رشته ای  ندارم و حتا بازی کردنش را هم خوب بلد نیستم ، اما پرسپولیس چیز دیگری است .

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۵۸
طاها مهاجر


بسم الله
صدا و سیما ، چه بخواهیم چه نخواهیم ، سهم بسیار بسیار بزرگی در پر کردن اوقات مردمان ما دارد !
مقصودم از صدا و سیما ، صدا و سیمای جمهوری اسلامی (!) است . نه خدای ناکرده صدا و سیمای بیگانگان و غرب زدگان و زبانم لال ، زبانم لال ، مه واره!
می خواهم بدانم اصلا و اساسا صدا و سیما برای چه برنامه تولید می کند؟
صرفا جهت اینکه مردم اوقاتی از خود را تلف کنند و شاید فرهیختگانشان تفالی به اخبار بزنند ، این برنامه ها ساخته می شوند ؟
یعنی تمام آمال و آرزوی این رسانه پر مخاطب ، همین است؟
اگر جوابتان "بله " است ، که باید بگویم درود بر شما ! که این همه  هزینه و زمان را صرف می کنند که مردمانمان وقت تلف کنند !
اما اگر جوابتان منفی است ، دلیل این همه برنامه بی ربط در این جعبه جادویی چیست؟
مجموعه های درجه سه ای مثل در حاشیه و کیمیا و جدیدا هم شاهکاری به نام سه شو!
اصلا و اساسا متوجه اجازه دادن به پخش چنین برنامه هایی نمی شوم .
حتما سه شو ! را دیده اید .
برنامه ای که مثلا می خواهد به شدت طعم طنز داشته باشد و هر چه بیشتر در این زمینه تلاش می کند ، ناکام تر می ماند . و یک ساعت از وقت "کنداکتور"شبکه سه را پر می کند .
اگر دیده باشید به راحتی می توانید تصریح کننده این واقعیت باشید، که برنامه ساخته شده تا جواد رضویان در آن آواز بخواند!
صحبتم بحث روی این برنامه خاص نیست .
اصلا و اساسا می خواهم بدانم توجه به درون مایه  جایگاهی در برنامه های این رسانه دارد یا نه؟
ایراد از خود ما مخاطبان است . راضی شده ایم به تماشای این برنامه های به شدت بی معنی!
و این قناعت و عدم ابراز نارضایتی باعث شده همچین برنامه هایی داشته باشیم .
قانع بودن یا نبودن ، مسئله این است .

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۴ ، ۲۲:۰۱
طاها مهاجر

بسم الله
حکایت نوشته های ما اهل قلم (اینکه می گویم ما اهل قلم همان داستان" ما سه نفر را کجا می برید" است!)حکایت چشمه ای است بس زلال و پاک !
گه گاهی می خروشد و می جوشد و همگان را به فیض می رساند و گاهی هم آن چنان خشک می شود که انگار نه انگار کسی قبلا اینجا می نوشته است !
چند وقت پیش کامنتی از دوست عزیزی دریافت کردم که جدای از هندوانه های بزرگی که زیر بغل حقیر گداشته بود ، حرف هایش مثل یک زنگ خطر در گوشم صدا کرد !
زنگ خطر خشک شدن این چشمه نوشتن !
البته چشمه که نه! چشمه زایندگی و دارد و نوشته های من تقلیدی کودکانه از نوشته های بزرگ تر هاست!
پس به نوشتن و نویسندگی باز می گردم . و می توان گفت حالا بدترین زمان برای بازگشت به وبلاگ نویسی  است . چرا که فضاهای بسیاری خوش آب و رنگ تری از وبلاگ ایجاد شده است و کمتر کسی رغبت خواندن یک وبلاگ شش ساله متروک را دارد .
زمانی مجددا شروع می کنم به این مسئولیت خطیر  که خیل کثیری از وب نویسان پست آخر می گذارند و خداحافظی می کنند .
اما وبلاگ نویسی کماکان برایم جذاب است و دوست داشتنی . و حتا دوست داشتنی تر از قبل !
پس این نوید را به خوانندگان پر شمار (!) این وبلاگ می دهم که زین پس خواهم نوشت !
مثل گدشته ، از هر دری سخنی!
در پناه حق باشید
یا علی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۱۰:۲۵
طاها مهاجر